بار دیگر شهری که دوست می داشتم...

...." نه!تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتر است.تحمل اندوه از گدایی همه ی شادی ها آسانتر است.سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد. چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی ، آتش طلب می کند ؟ مگر پوزش فرزند فروتن انحراف نیست ؟ 

 نه هلیا...بگذار که انتظار ، فرسودگی بیافریند، زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کرد. 

وما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم . آنگاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم.... 

خواب . 

تنها خواب! دستمال های مرطوب تسکین دهنده ی درد های بزرگ نیستند. 

شاید،شاید ما نیز عروسک کوکی این تقدیر بوده ایم....نمی دانم..." 

 

پ.ن:یک جای از گذشته ام ، درد میکند...خیلی هم...